داشته ای بهتر از عاشقی نیست، می خواهم مدام تأکید کنم . برای یک 

ثانیه هم از عاشق بودن پشیمان نیستم . نه اینکه بخواهم از آن قبای 

فخری بدوزم و راست و چپ در کوچه ها نمای مردمک مردمان شوم. این

 چه کاریست؟ تفاخر؟ تکاثر؟ همه ی دلتنگیمان از همین است .آنقدر از خودمان

کندیم و فروختیم که دیگر هیچ مایه در ته وجودمان نمانده تا بدانیم که  چه 

هستیم و کجا هستیم و چه می خواهیم.در مرام مردانگی ، عاشقی 

هست ، تفاخر نیست ، چون عاشقی است که "منم" را می کشد. و این 

مقدس است. قبول دارم ، دستم به خیلی چیزها نرسیده ، اما حالا که نگاه 

می کنم ، دستم به میوه هایی نرسیده که اگر چیده بودم ، شیرین 

نبود.همین قدر هم که ار این باغ خوردم ، حال تلخی دارم. چشمم دراز

 شده به راهی که تهش معلوم نیست کجای زمان است . کنده شدن از 

خرابی هایی که ساخته ام! میان راه توسعه ، گمان می کردم که باید

 خودم را پهن کنم ، تا در مسابقه ای که پایانش نمی بینم ، مانند شب به

 دنبال روز بچرخم. آخر از هیچ به هیچ ، یک حقیقت هم به پیمانه نشد! جام

 تهی ، باده تهی ...اما عاشقی خوب است ،فکرش را هم که می کنم ، پُر

 می شوم. خدا رو شکر بازاری هم ندارد که گوهرش کنم ، از جوهرم

 جدایش کنم و به خیال فروش دست ابتیا گران به ثمن بخس بیاندازم. خدا

 رو شکر ، که عاشقی جایی برای تفاخر ندارد که به کراهت غرور  دخانش

 کنم به سماوات سبع. آینده برای عاشقان است که : تلک الدار الاخره

 نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا..