نامه قسمت شصت و پنجم(عاقبت به عشقی)
داشته ای بهتر از عاشقی نیست، می خواهم مدام تأکید کنم . برای یک
ثانیه هم از عاشق بودن پشیمان نیستم . نه اینکه بخواهم از آن قبای
فخری بدوزم و راست و چپ در کوچه ها نمای مردمک مردمان شوم. این
چه کاریست؟ تفاخر؟ تکاثر؟ همه ی دلتنگیمان از همین است .آنقدر از خودمان
کندیم و فروختیم که دیگر هیچ مایه در ته وجودمان نمانده تا بدانیم که چه
هستیم و کجا هستیم و چه می خواهیم.در مرام مردانگی ، عاشقی
هست ، تفاخر نیست ، چون عاشقی است که "منم" را می کشد. و این
مقدس است. قبول دارم ، دستم به خیلی چیزها نرسیده ، اما حالا که نگاه
می کنم ، دستم به میوه هایی نرسیده که اگر چیده بودم ، شیرین
نبود.همین قدر هم که ار این باغ خوردم ، حال تلخی دارم. چشمم دراز
شده به راهی که تهش معلوم نیست کجای زمان است . کنده شدن از
خرابی هایی که ساخته ام! میان راه توسعه ، گمان می کردم که باید
خودم را پهن کنم ، تا در مسابقه ای که پایانش نمی بینم ، مانند شب به
دنبال روز بچرخم. آخر از هیچ به هیچ ، یک حقیقت هم به پیمانه نشد! جام
تهی ، باده تهی ...اما عاشقی خوب است ،فکرش را هم که می کنم ، پُر
می شوم. خدا رو شکر بازاری هم ندارد که گوهرش کنم ، از جوهرم
جدایش کنم و به خیال فروش دست ابتیا گران به ثمن بخس بیاندازم. خدا
رو شکر ، که عاشقی جایی برای تفاخر ندارد که به کراهت غرور دخانش
کنم به سماوات سبع. آینده برای عاشقان است که : تلک الدار الاخره
نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا..