نامه قسمت شصت و دوم ( عدل و احسان )
برای نیل به جایگاه انسانی ، دو امر از خدا آمده است که وجه تمایز فرزندان آدم با
جنس حیوان خود است، یکی عدل و یکی احسان. دو فریضه که گرچه نگاه اول آنها را
از هم متمایز می نمایاند ولی بر فرورفتگان طریق عدالت پوشیده نیست که احسان
چیزی جز تکامل عدالت نیست. و این دانسته را من به باریک بینی ویکتور هوگو
مدیونم ، آنجا که در کتابی که تجلی شخصیت اوست ، بیان می کند که : ... و عدالت
که به رحم ختم می شود!
آری !به شرط میزان شدن درون و حرکت در مسیر وسط که :کذلک جعلناکم امه وسطا
،وقتی همه ی درونت ، نمی گویم با طبیعت ، که این را درست نمی دانم و تشخیص
هویت طبیعت را از طریق معمول جمع تجارب ( علوم تجربی) ممکن نمی دانم ، و این
را می گویم با سرشت خداجویی که گرچه یکی است اما هزاران هزار جلوه و رنگ
دارد و برای هر شخصی از اولاد آدم به جلوه ایی نمود دارد، اما دستور یکی است ،
چنانچه شریعت این سازگاری خود با خود نیز یکی است،سازگار شد، و آنقدر این
سازگاری به جانت راه پیدا کرد، که حتی اخلاق تو نیز تحت شعاع این خورشید تازه
طلوع کرده قرار گرفت ؛ آنگاه آنچه پس از این عدالت برای اخلاقت روش عمل می
شود ، احسان است.ما انسان را به احسانش می شناسیم ، آنهم نه از نوع احسان
مادر به فرزند، که همه ی جنس حیوان دارند، آنهم نه از نوع احسان به هم نوع که این
هم خاصه ی مشترک است. بلکه احسان به همه چیز و همه کس حتی به دشمن!
احسانی آنهم نه فقط از نوع عطای طعام و شراب ، بلکه از نوع دعوت به خیر و
دستگیری در مسیری که به بالا ختم می شود. برای این احسان باید از حسد خالی
بود و برای آنکه از حسد خالی شد باید اهل عدالت باشی . وگرنه فرض به امر عدل و
احسان در غیر این صورت ، نسیمی است که گاهی می وزد و گاهی نه. چه رنج آور
است بی عدالتی ! بی عدالتی که درون تو را نشانه گرفته است! ناسازگاری قوا با
هم ، امیال باهم ، و بهم ریختگی حجیت عقل ، ناسازگاری ادله و براهین در مقدمات
و متأخرات، غلبه ی خشم به هنگام دفاع از حقیقت، امامت شهوت به هنگام دیدن
لذتها ، نادیده گرفتن بعضی احکام و چیزی که در نهایت به بی رحمی ختم می شود.
و دوست تر داشتن غرایز بر خود و همه چیز ! چقدر دلم می خواهد در این نوشتار
پیش بروم اما می دانم که از حوصله ی تو بیرون است،پس به همین قدر اکتفا می
کنم ، تا رشحات بعد ... خدا می داند