برای نیل به جایگاه انسانی ، دو امر از خدا آمده است که وجه تمایز فرزندان آدم با

جنس حیوان خود است، یکی عدل و یکی احسان. دو فریضه که گرچه نگاه اول آنها را

از هم متمایز می نمایاند ولی  بر فرورفتگان طریق عدالت پوشیده نیست که احسان

چیزی جز تکامل عدالت نیست. و این دانسته را من به باریک بینی ویکتور هوگو

مدیونم ، آنجا که در کتابی که تجلی شخصیت اوست ، بیان می کند که : ... و عدالت

که به رحم ختم می شود!

آری !به شرط میزان شدن درون و حرکت در مسیر وسط که :کذلک جعلناکم امه وسطا

،وقتی همه ی درونت ، نمی گویم با طبیعت ، که این را درست نمی دانم و تشخیص

هویت طبیعت را از طریق معمول جمع تجارب ( علوم تجربی) ممکن نمی دانم ، و این

را می گویم با سرشت خداجویی که گرچه یکی است اما هزاران هزار جلوه و رنگ 

دارد و  برای هر شخصی از اولاد آدم به جلوه ایی نمود دارد، اما دستور یکی است ،

چنانچه شریعت این سازگاری خود با خود نیز یکی است،سازگار شد، و  آنقدر این

سازگاری به جانت راه پیدا کرد، که حتی اخلاق تو نیز تحت شعاع این خورشید تازه

طلوع کرده قرار گرفت ؛ آنگاه آنچه پس از این عدالت برای اخلاقت روش عمل می

شود ، احسان است.ما انسان را به احسانش می شناسیم ، آنهم نه از نوع  احسان

مادر به فرزند، که همه ی جنس حیوان دارند، آنهم نه از نوع احسان به هم نوع که این

هم خاصه ی مشترک است. بلکه احسان به همه چیز و همه کس حتی به دشمن!

احسانی آنهم نه فقط از نوع عطای طعام و شراب ، بلکه از نوع دعوت به خیر و

دستگیری در مسیری که به بالا ختم می شود. برای این احسان باید از حسد  خالی

بود و برای آنکه از حسد خالی شد باید اهل عدالت باشی . وگرنه فرض به امر عدل و

احسان در غیر این صورت ، نسیمی است که گاهی می وزد و گاهی نه. چه رنج آور

است بی عدالتی ! بی عدالتی که درون تو را نشانه گرفته است! ناسازگاری قوا با

هم ، امیال باهم ، و بهم ریختگی حجیت عقل ، ناسازگاری  ادله  و براهین در مقدمات

و متأخرات، غلبه ی خشم به هنگام دفاع از حقیقت، امامت شهوت به هنگام دیدن

لذتها ، نادیده گرفتن بعضی احکام و چیزی که در نهایت به بی رحمی ختم می شود.

و دوست تر داشتن غرایز بر خود و همه چیز ! چقدر دلم می خواهد در این نوشتار

پیش بروم اما می دانم که از حوصله ی تو بیرون است،پس به همین قدر اکتفا می

کنم ، تا رشحات بعد ... خدا می داند